محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

زمزمه های استقلال...نقاش کوچولو...27 ماهگی هم تموم شد

  عکس بالا یه روز خونه خاله من به صرف اش   میری روی اپن و پلاستیک روشو مچاله می کنی نابودش کردی اینم خنده هایی که باهاش منو حرص میدی یه چیزی هست که احساس میکنم خیلی موفقی در این زمینه و اون نقاشیه از حدودیکسال وسه چهارماهگی بدون اینکه ما بهت یاد بدیم خودت مداد و خودکار میگرفتی دستت مثل عکس زیر ولی اذر امسال دیدم یه نقاشی با رنگ انگشتی کشیدی دیدنی ببین:   شبیه یه پرنده البته اینو بعد دیدم کشیدی     این گلا رو هم یه جای دیگه دفترت کشیده بودی باورم نشد یه بار نشستم کشیک  دیدم بله پسرم نقاشه واسه خودش خخخخ... اینم وقتی کشیدی گفتم چیه گفتی چشم ... چشم ... ...
12 دی 1393

گفتگوهای شبانه ... پارسا دوبرره ...خاطرات این روزها:))))))

عشق من این مدت واقعا نمیشد بیام برات بنویسم ... به دلایلی...ولی حالا سعی میکنم هرچی که یادم میاد بنویسم گل من .... اول از همه بگم که هنوز روون حرف نمیزنی   ولی بجاش همین الانم وقتی یه چیزو دست و پا شکسته میگی از خوشحالی بال در میارم .... مثل چندروز پیش که میگفتی دکتر ... گوش ... اوخ یعنی دکتر گوشمو معاینه کرد و چقدر برام لذت بخشه هم صحبتی با تو ...  شبا هم میشینیم با هم در مورد اتفاقات روز صحبت میکنیم و چقدر دوست داریم این گفتگو هارو... دیگه اینکه عاشق رنگهایی قبلا ابی (همون ابی رو میگی )و سبز (میگی دبز)رنگهای مورد علاقت بود الان ابی و قرمز(ابزebez)...  غذاهاروهم معمولا همه چی میخوری ولی اگه غذا گوشت داشته باش...
6 دی 1393
1